” دلت تنگ شده “
بعد از یک مدت آزادی وقتی به تمام کارهایی که حسرت آنرا می کشیدی ، رسیدی و تازه فهمیدی که همچین چیزهای خاصی را از دست نداده بودی. کم کم دلت تنگ می شود. بعضی ها در هفته ی دوم، بعضی ها در اتمام ماه اول و دانشجوی گریز پایی مثل من واقعا بعد از دو ماه یلللی تلللی دلش برای دانشگاه تنگ میشود .
– دلت تنگ شده که صبح بعد از دیدن ساعت ۷:۴۵ دوباره بگویی ای کاش این واحد کله ی سحر را نگرفته بودم.
– دلت تنگ شده که وقتی به در دانشگاه رسیدی ، نگهبان عزیز استخاره کند که آیا کارت دانشجویی از شما بخواهد یا نه و بعد از خوب آمدن استخاره و درخواست نشان دادن کارت ، تازه شما متوجه شوید این کارت کذایی را همراه ندارید و بعد گردن کج کنید و چشم ها را ملوس نمایید و به نگهبان عزیز بگویید: کارت یادم رفته و ایشان نیز با پشت چشم نازک کردنی بگوید : دفعه آخرت باشه و بعد تازه به فکر ناهار ظهر می افتی که حالا با نبود کارت دانشجویی در برزخ می باشد.
– دلت تنگ شده با نگاهی عاجزانه به مسیر طولانی دانشگاه خیره شوی و منتظر یک انسان خیر خواه باشی تا پیش پایت ترمز بزند و بگوید بپر بالا . البته باید توی پرانتز بگویم ازین به بعد وقتی شما نزدیک ساختمان دانشگاه از ماشین این انسان خیرخواه پیاده شدید ، آن عزیز میگوید : فلان تومان اِخ کن بیاد ، و در پاسخ تعجب شما که این پول برای چیست بگوید : میدونستی هزینه ی کارت تردد ماشین داخل دانشگاه چنده و زندگی خرج داره و …پس لطف کن و کرایه ی ناقابل را بده.
– دلت تنگ شده برای بوی چمن ، آلاچیق و پاتوق های ظهر و بعد از ظهر.
– دلت تنگ شده برای نیمکت های ۴۰ ، ۵۰ کیلویی دانشگاه که فقط برای یک ربع با هم بودن ، با هر جور جون کندن ، دو تای آنها را روی به روی هم قرار دهیم .
– دلت تنگ شده برای سلف سرویس که بعد از صف ایستادن ، وقتی تازه میفهمی غذا استنبولی است راهت را میکشی و میروی بوفه تا قار و قور شکمت را به واسطه ی همبرگری بخوابانی که دست کمی از استنبولی سلف ندارد.
– دلت تنگ شده برای آگهی و اطلاعیه های روی دیوار ؛ از ائتلاف کانون ها تا فروش مسواک و کتاب .
– دلت تنگ شده برای کتابخانه و جریمه های دیر کرد کتاب که بعد از چند روز روی هم جمع شدن ، طعنه میزند به قیمت همان کتاب .
– دلت تنگ شده برای بحث های سیاسی هنگام خواندن روزنامه و حل مشکلات سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی مملکت همراه با دوستان در سر میز روزنامه.
– و دلت تنگ شده ….
می دانم دلت تنگ شده ولی چیزی نمانده به روزهایی که دوباره ما آن روزها را در دانشگاه با هم تبدیل به خاطره میکنیم.
واقعا دلم تنگ شده برای همه ی اون چیزهایی که گفتید و نگفتید .
زاویه جونم دلم برای همه اون چیزایی که گفتی و شخص شخیصت یه ظره شده نی نی کوچولوت چطوره؟ به غلط املاییم زیاد گیر ندید
باژه
آدم دوستای واقعیشو توی تابستون میشناسه. اونایی که بهت حتی زنگ هم نمیزنن ، معلوم میشه ارزش اینکه دل آدم براشون تنگ بشه را ندارند.
واقعااااااااااااااااااااااااا
آخ که چقدر دلم تنگ شده برای مسخره بازی های سر کلاس ، دیر آمدن های سر کلاس ، بازی گوشی های سر کلاس و خیلی چیزهای دیگه ی سر کلاس.
کلا شوما سر کلاسید
واقعا که بدبختید ازاینیی که نوشتید معلوم میشه درس کشک است………………………………….بیچاره استادایی که باید به شما ها درس بدن. اول باید املا نوشتن یاد بگیری.
دوست عزیز، گفته ایم و باز هم می گوییم به اشخاص توهین نکنید
دقیقا… واقعا آدم دلتنگ میشه.. سه ماه واسه تعطیلات خیلی زیاده..
زاویه جان خیلی زیبا بود براوو نمیدونم ایا دانشگاه هم دلتنگ من هست یا نه
همه دلتنگ شوما هستن، حسین جوون
من بیشتر از همه چیز دلم برای کلاس پیچوندن تنگ شده مرسی زاویه جان از این باحال نوشته هات.