قدمت یک مقوله ی نسبی است مثلا فسیل یک دایناسور بخت برگشته که حالا توسط چینی های چشم بادومی به زور تف و سریش سوار هم شده به نسبت تاریخ چند هزار ساله ای که بشر دوپا آن را درک کرده، مثلا قدیمی و باستانی است؛ و سماور سوگلی سیبیل دار و دامن چین چینی ناصرالدین شاه هم با قدمت شاید ۱۰۰ سال، قدیمی است!
حالا به ما حق بدهید که این تکه استخوانی که حالا در مورد ماهیتش با شما صحبت میکنیم را جزء آثار باستانی دارالعلم مفید بدانیم.
اندر شناخت ماهیت این استخوان کذایی آنچه به ذهن الکن ما می رسد این است (البته شما با کمی اغماض و تسامح این را بپذیرید): که یک دانشجوی بخت برگشته ی تیره روز وقتی با عجله میخواسته از درب صفاشهر داخل دانشگاه بشه تا ۱۰ دقیقه ی آخر کلاس را محض تبرک درک کنه و به ثواب کلاس برسه و از تیر غیبت نیز در امان بمونه، متوجه میشود که کارت دانشجویی همراهش نیست و خب این گناه کبیره که با صد غسل توبه نیر قابل پاک شدن نیست چگونه میتواند از منظر نگهبان دانشگاه نادیده گرفته شود؟! پس مانع ورود آن بخت برگشته میشود.
ولی امان از عشق به تحصیل که باعث میشود آن دانشجوی ساعی به زور وارد دانشگاه شود و پا به فرار بگذارد که حراست دانشگاه از روی پشت بام دانشگاه آن هدف متحرک را به ضرب گلوله ای متوقف میکند.
البته میگویند بدبخت برای دیدن آخرین صحنه ی زندگی اش خود را سینه خیز به جایی میرساند که بتواند ساختمان دانشگاه را رویت کند.(دقیقا آلاچیق حراست پشت دانشگاه) و وقتی صحنه ی دانشگاه که البته بیشتر شبیه کارخانه ی سیمان است را میبیند، ریق رحمت را یکسره تقدیم ملک الموت مینماید و اسم خود را در مشتاقان به علم در کنار اسامی همچون ارشمیدس، ارسطو، مادام کوری و.. ثبت مینماید!
من که هیچ وقت کارت بهشون نشون نمیدم یعنی همین که نگهبان میخاد بگه اقا لطفا کارتتو نشون بده در همون لحظه انچنان سلام علیک گرمی باهاش میکنم که طرف شرمنده بشه این روشو به دوستان هم پیشنهاد میکنم